دلم برای دخترانه ها وجودم تنگ شده ،،،،
برای شیطنت های بی وقفه ،،،
بیخیالی های هر روزه،،،
نازو کرشمه های من و آینه ،،،،
خنده های بلند و بی دلیل ،،،
برای آن احساسات مهار نشدنی،،،
اما خالا:
دخترک حساس و نازک نارنج درونم چه بی هوا این همه بزرگ شده،،،،
چه قدی کشیده طاقتم!
ضرباهنگ قلبم چه آرام ومنطقی میزند،،،
چه شیشه ای بود درونم،،،
حالا اما به سخت شدن هم رضایت نمیدهم ،،،
به سنگ شدن می اندیشم!
اینگونه اطمینانش بیشتر است!
جای بستنی یخی های دوران کودکی ام را قهوه های تلخ و پر سکوت امروز گرفته است!!
این روز ها لحن حرف هایم آنقدر جدی است که خودم هم از خودم حساب میبرم!!!!
دیگر در اوج شادی قهقه سر نمیدهم!و تنها به لبخندی اکتفا میکنم!
چه پیشوند عجیبی است کلمه ی خانم!!!!
همین که پیش اسمت مینشیند
تمامی سر خوشی و بی خیالیت را ازتو میگیرد،
و
به جایش وزنه وقار و متانت را روی شانه هایت میگذارد!
نه این که تمامی این ها بد باشد نه !فقط
خداکند وزنشان آنقدر سنگین نشود که دخترک حساس وشیرین درونم
زیر سنگینی آن بمیرد...
روزم مبارک