۶ تیر ۹۵
یک استکان چای میریزم!!!
مینشینم و خیره میشوم به چای!بخار به صورتم میخورد گرم میشوم ولی این گزما کجا و گرمای نفس هایت کجا!!!
فکزمیکنم فقط به تو فکر میکنم ؛فکرت را دوست دارم چون آن حالت زیبای چشمانت در ذهنم حک میشود ...فکرت تنها کار مفید من است!
نگاه به چای میکنم ،دیگر گرم نیست دیگر بخار ندارد !حتی اوهم حال مرا درک نمیکند که چقدر محتاجم!
نگاه از چای میگیرم و به پنجره خیره میشوم :" کجــــــایــــــِی؟"
#ملیکا_محسنی