سوتی های من

سلام ...غمگینم...مثل گنجیشکی که از پرواز خسته شده(اسکلم خودتونین)

دیشب دوست صمیمی بابام(رفیق جینگش رفیق از دوران دبستان و اینا ....راستی گفته بودم مامان وبابام دوتاشون مدیرن؟از اون جالب تر دوتاشون مدیر متوسطه ی دوره اولن...بعلللله ما خانوادتن فرهنگی هستیم:) اما خودم بشدت  از شغل معلمی بدم میاااااد!!ولی شانسه دیگه چه کنیم:)

داشتم میگفتم این آقا زنگ زده میگه یکی از دوستان قدیمیشونو پیدا کرده(انسان علاف خو مگه تو خودت کار نداری میری مردمو پیدا میکنی؟)

پاشید بیایید تو خونه باغمون :(

مام گفتیم okو رفتیم اونجا...حالا چه جمع ضایعه ای میگم ضایعهههههههههه نگید نه!!!!!

سه تاخانوم بودن دوتاشون معلم(مامان منو زن رفیق جینگ :))اون خانوم دیگه هم حقوق خونده بود.

این رفیق جینگ دوتا پسر داره بزرگتریه دانشگاه مشهد بود و نبود ..کوچکتریه هم که صبرکنید تا بگم:)

تو اون جمع هیشکی تو رده سنی من نبود:(اون د.ست جدیده دوتا بچه داشت اولیش یه دختر حدودا پنچ شیش ساله بود که چه هیکلی داشت میگم تپل یعنیاتپپپپپپــــــــــــل

حالا اسمش چی بود ( یـــــآشــــــگــــین:یعنی اشک خورشید)

برا من که سخت بود صداش میزدم اشک خورشید یا میگفتم اشک ؛اشی :)

یه پسری هم داشتن دوساله از دیوار صاف میرفت بالا....

آقا مام حوصلمون سر رفته بود در حد لالیگا تا پدر گرام فرمود برو با پسر رفیق جینگ بازی کن(شطرنج)

منم بادی به غبغب ؟(قبقب؟غبقب؟قبغب؟)انداختمو رفتم که آره من بلدمو اینا ولی وسط بازی این خر تو گل گیرکردم اصن به جاااان خودم این قیافش به این حرفا نمیخورد .هی سرمو میگرفتم بالا هی نیششو واسم باز میکردهیچی آخرشم این اسکل کیش و ماتم کرد خفه شه الهی.

منم گفتم من اصن شطرنج دوست ندارم و اینا ولی په میشه کرد؟داشتم این چی دروغ میگفتم:)

وای وای وای از سوتی هام نگفتم :

1- آجیم داشت اذیت میکردم گفتم همه شهریوریا همینجوری بدن با خنده گفت من شهریوریم آقا من سوسک شدم رفتم زیر فرش

2-دوست جدید تبلتش رمزشو باز نمیگرد دوباره این بابای گرام  مارو انداخت وسط گفت ملیکا بلده ...

منم خواستم دست نزنم بهش راهو روشو اینا رو گفتم بعد گفتم اگه زبانتون خوب باشه میتونید

بابام دراومد گفت ملیکا آقای مسعودی فوق لیسانس زبانه:)

من دویاره لبخند خجل زدمو باگفتن ببخشید جیم شدم یه وری و هرهر خندیدم:))))

3-من رفتم اون وریو دیدم دو سیخ جوجه(همش استخون بودا)همینجوری داره برشته میشه بگمونم یادشون رفته بود ...مابرگشتیم سر مجلسو اینا یه کوچولو گذشت که زن رفیق جینگ همینجوری دوتا سیخو گذاشت تو سینی و اورد گفت که یادشون رفته من لال شده ام همینجوری گفتم من دیدمش اما گفتم شاید بعداینکه ما رفتیم بخورید رفیق جینگم گفت ما گوشتارو بزاریم استخون بخوریم؟

+همینجوری خوشم اومد ماجرا دیشبو گذاشتم

  • ❤دُخــــmelikaـــــی شِیطُــــJOoOoNـــــون❤

_god_

دلم گرفتــه و دستم عجیب می لرزد

شبیه شاپـــــرکی بـرصلیب می لرزد

شکفته بر لب من نغمه های دلتنگی

از این تـرانــــه نگاهی نجیب می لرزد

چقدر پیچک پاهای خسته ات باشم

که پا به پای تو دست فریب می لرزد

تو از تبار بهشتی، نه مثل من از خاک

دل هوس زده از عطر سیب می لرزد!

ترنج داده به دستم خدا و تیغ نگاه...

به لب تلاوت  امن یجیب می لــرزد

  • ❤دُخــــmelikaـــــی شِیطُــــJOoOoNـــــون❤

sweet cafe

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد...

دیدگان تو در قاب اندوه

سرد و خاموش

خفته بودند

زودتر از تو ناگفته ها را

با زبان نگه گفته بودند

از من و هرچه در من نهان بود

می رمیدی

می رهیدی

یادم آمد که روزی در این راه

ناشکیبا مرا در پی خویش

میکشیدی

میکشیدی

آخرین بار

آخرین لحظه تلخ دیدار

سر به سر پوچ دیدم جهان را

باد نالید و من گوش کردم

خش خش برگهای خزان را

باز خواندی

باز راندی

باز بر تخت عاجم نشاندی

باز در کام موجم کشاندی

گر چه در پرنیان غمی شوم

سالها در دلم زیستی تو

آه هرگز ندانستم از عشق

چیستی تو؟

کیستی تو؟

اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ
بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست
Designed By Erfan Powered by Bayan