میـــروم

میـــرومـــ

کجـــــارا نمــــی دانـــــم!!!

میــــرم تا دور باشــــم از ایــــن غــــوغــای نســــل جدیــــد

نســـــل عشـــق های دروغـــیــن

محبــــت های شیشـــه ای

دلــــای غـــم گرفتــــه و

نشــــانه های بــی کســـی

آسمـــان گرد گرفته و

دلتنگــــی های ساعتــی

میـــروم از این شـــهر

میروم گوشــه ی تنهایی خود غرق شوم

#نیست_در_شهر_نگاری_که_دل _ما_ببرد

#ببخشید_نبودم_جبران_میکنم_ :)

#دومین_دلنوشته

  • ❤دُخــــmelikaـــــی شِیطُــــJOoOoNـــــون❤

دلم گرفته....

دلم گرفته....

 ...گوشه گیر شدم...کم حرف شدم...حس میکنم خسته شدم...

غم و غصه ی هم سن و سالامو که میبینم...خنده ام میگره !!!

میگم چرا ؟اینا که درد ندارن!مشکل ندارن!مدیون کسی نیستن!پس چرا از زندگیشون خسته میشن!

مگه اینا چه قدر بزرگ شدن؟چی از زندگیشون میفهمن؟من از زندگی چی میفهمم؟تا کسی بهمون یه چیزی میگه سریع فاز دپ برمیداریمو غصه میخوریم!

ما چه میفهمیم از شرمندگی یه پدر جلو زنو بچش؟

ما چه میدونیم از نداشتن وضعیت عادی یه بدن سالم؟

نشیتیم سرمونو کردیم تو یه جعبه ی سیاه رنگ و از زمین و زمان شاکی!

ما که برای چیزای خیلی کوچیک ناراحت میشیم چیزی از حسرت یه کفش فوتبال برا یه پسر بچه رو نمیدونیم!

ما کی میتونیم آرزوی راه رفتن رو حتی اگه شده چند دقیقه تو چشمای یه دختر کوچولوی معصوم ببینیم؟

ما کی درک میکنیم سر شکستگی یه پدر وقتی نمیتونه یه عروسک واسه دخترش بخره!

اون مادرایی که از خودشون میگذزن تا بچه هاشون راحت تر باشن مگه دل ندارن؟

بهم میگن ملیکا زیاد شعار میدی!میخوای نشون بدی بیشتر از سنت میفهمی!

اما اینا شعار نیست !حرفای دلمه...

مگه ما میدونیم که چه قدر از هموطنامون دارن تو کشورای اطراف شهید میشن !!!

نه به اسم مدافع حرم به خاطر این شهید میشن که این کشورای زورگو و استعمارگروجاه طلب نیان که برسن یه مرز!(بحث و باز نمیکنم سیاسیه !خطر داره!)

این همه مشکل اونوخت ما تو تنهایامون غرق شدیم!

آرزوی مرگ میکنیم!از زندگی زده میشیم به خاطر چی؟

که به کجا برسیم؟

که ته تهش چی کار کنیم؟

حیف روزای عمرمون که به همین سادگی میگذره!!!

# ملیکا_خشمگین _ میشود:)

#اینم _ اولین _ دلنوشته

#بودیم و کسی پاس نمیداشت که هستیم_باشد که نباشیم و بدانند که هستیم!

 

  • ❤دُخــــmelikaـــــی شِیطُــــJOoOoNـــــون❤

sweet cafe

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد...

دیدگان تو در قاب اندوه

سرد و خاموش

خفته بودند

زودتر از تو ناگفته ها را

با زبان نگه گفته بودند

از من و هرچه در من نهان بود

می رمیدی

می رهیدی

یادم آمد که روزی در این راه

ناشکیبا مرا در پی خویش

میکشیدی

میکشیدی

آخرین بار

آخرین لحظه تلخ دیدار

سر به سر پوچ دیدم جهان را

باد نالید و من گوش کردم

خش خش برگهای خزان را

باز خواندی

باز راندی

باز بر تخت عاجم نشاندی

باز در کام موجم کشاندی

گر چه در پرنیان غمی شوم

سالها در دلم زیستی تو

آه هرگز ندانستم از عشق

چیستی تو؟

کیستی تو؟

اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ
بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست
Designed By Erfan Powered by Bayan